آقای میر...یکی از اهل منبر می نویسد:چند سال پیش یکی از دوستان پاک و جوانم رازی در دل داشت که از ناچاری با من در میان گذاشت و گفت: من برای امر ازدواج با مشکلاتی برخورد کرده ام که مایه غم و اندوه شده، هر جا برای خواستگاری می روم به بن بست می رسم، وقتی سخنانش را شنیدم گفتم: شاید از کسانی خواستگاری می کنی که از شأن تو بالاتر هستند.
گفت: چنین نیست، اگر باور نداری خودت وساطت کن و برایم از خانواده ای که هم شأن من هستند خواستگاری کن.
این کار را به عهده گرفتم و از یکی از دوستان که یقین داشتم جواب رد به من نمی دهد برای این جوان مؤمن خواستگاری کردم، آنها جواب مثبت دادند ولیکن یک مرتبه گفتند: استخاره می کنیم، متأسفانه جواب منفی آمد.
این داستان ما را غمگین کرد، دوست ما گفت: دیدی حق با من است، گفتم: غم مخور، برای حل مشکلت اگر از شما کاری را بخواهم انجام می دهی؟ گفت: آری.
به ایشان گفتم: چهل روز صبح بعد از نماز و تعقیبات، زیارت عاشورا را بخوان با صد لعن و صد سلام.
گفت: چنین نیست، اگر باور نداری خودت وساطت کن و برایم از خانواده ای که هم شأن من هستند خواستگاری کن.
این کار را به عهده گرفتم و از یکی از دوستان که یقین داشتم جواب رد به من نمی دهد برای این جوان مؤمن خواستگاری کردم، آنها جواب مثبت دادند ولیکن یک مرتبه گفتند: استخاره می کنیم، متأسفانه جواب منفی آمد.
این داستان ما را غمگین کرد، دوست ما گفت: دیدی حق با من است، گفتم: غم مخور، برای حل مشکلت اگر از شما کاری را بخواهم انجام می دهی؟ گفت: آری.
به ایشان گفتم: چهل روز صبح بعد از نماز و تعقیبات، زیارت عاشورا را بخوان با صد لعن و صد سلام.
شروع به زیارت عاشورا کرد. روز 27 نزد من آمد و با خوشحالی گفت: از خانواده ای خواستگاری کردم و با کمال میل و رغبت قبول کردند و امروز صیغه ی ازدواج را جاری می کنیم، دوست دارم شما هم در برنامه ی اجراء عقد شرکت کنید.
در جلسه ی مراسم به او گفتم: یادت باشد که 13 روز دیگر باقی مانده است و شما به برکت این زیارت به زندگی نو رسیدی و برای حاجتهای دیگر هم از فیض این زیارت استفاده کن.
تاریخ : پنج شنبه 94/7/30 | 10:18 صبح | نویسنده : طیبه خمیسی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.