نام : محمد. کنیه : ابو جعفر و ابوجعفر اول . القاب : باقر, شاکر, هادى , امین , شبیه -به خاطر شباهت ایشان به پیامبراکرم (ص )-. مـشهورترین لقب آن حضرت , باقر است . پیامبر اکرم (ص ) به واسطه جابربن عبداللّه انصارى , آن حضرت را به این لقب, ملقب کرد و به ایشان سلام رساند. منصب : معصوم هفتم و امام پنجم شیعیان .
تاریخ ولادت : اول رجب سال 57 هجرى . برخى از مورخان , ولادت ایشان را در سوم صفر سال 57 هجرى دانسته اند. محل تولد: مدینه مشرفه , در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى ). نسب پدرى : امام زین العابدین , على بن حسین بن على بن ابى طالب (ع ).
نام مادر: فاطمه , دختر امام حسن مجتبى (ع ) که مکنى به ام عبداللّه بود. ایـن بـانـوى ارجـمـند, از زنان بزرگ عصر خویش بود که امام صادق (ع ) درباره شان و منزلت او, فـرمـود: جـده ام , فـاطمه بنت حسن , صدیقه بود و در آل امام حسن (ع ) زنى به درجه و مرتبه او نرسید. چـون نـسـب امـام مـحـمـد بـاقر(ع ), هم از پدر و هم از مادر, به امام امیرالمؤمنین (ع )و فاطمه زهرا(س ) مى رسد, به ایشان علوى بین علویین و فاطمى بین فاطمیین گفته مى شود. مـدت امـامـت : از زمـان شهادت پدرش , امام زین العابدین (ع ) در سال 95 تا سال114 هجرى , به مدت 20 سال . تاریخ و سبب شهادت : هفتم ذى حجه سال 114 هجرى , در سن 57 سالگى (و به قولى ربیع الاول یا ربیع الاخر سال 114 هجرى ) به وسیله زهرى که ابراهیم بن ولید عبدالملک , در ایام خلافت هشام بن عبدالملک , به آن حضرت خورانید. محل دفن : قبرستان بقیع , در مدینه مشرفه , در جوار قبر پدرش , امام زین العابدین (ع ) و عمویش , امام حسن مجتبى (ع ) و فرزندش , امام صادق (ع ). همسران : 1. ام فروه بنت قاسم . 2. ام حکیم و چند ام ولد. فرزندان : 1. امام جعفر صادق (ع ). 2. عبداللّه . 3. ابراهیم . 4. عبیداللّه . 5. على .6. زینب . 7. ام سلمه . شاگردان امام : خاندان رسالت و اهل بیت رسول الله (ص)، از آن جا که به گواهی قطعی وانکار ناپذیر پیامبر اسلام (ص)، عدل و همپا و هماوای قرآنند با حقیقت، محتوا و پیام قرآن، همگونی و سنخیت دارند.
حدیث ثقلین از جمله احادیث مهم مورد پذیرش اهل سنت و امامیه است.
در این حدیث، رسول خدا، ثمره تلاشهای طاقت فرسای خود در مسیر ایفای رسالت و هدایت خلق را، در دو یادگار گرانبها که پس از خود برجا گذاشته خلاصه کرده و گفته است: من دو شی ء گرانبها در میان شما باقی می گذارم: قرآن و اهل بیتم را، این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا در قیامت بر حوض کوثر، بر من وارد شوند... (1)
با توجه به مقام معنوی و الهی پیامبر (ص) که کمترین خود خواهی و هوا و هوس در او راه نداشته و آنچه او می گفته در حقیقت مورد تأیید خداوند بوده و رأی و سخنی جز به اشاره و تأیید وحی اظهار نمی داشته است، (2) می توان بیقین اقرار کرد که پیامبر (ص)، خاندانش را بر اساس ملاحظات خویشاوندی و روابط نسبی و علایق مادی بشری، در کنار قرآن، بزرگترین معجزه خویش ننهاده است، بلکه قرین ساختن اهل بیت، با پیام وحی، از آن جهت بوده که میان آن دو هماهنگی و سنخیت وجود داشته است .
اگر خداوند قرآن را بدور از کمترین ضعف و کاستی و کجی و نادرستی فرو فرستاده، (3) اهل بیت را نیز از هر انحراف و گناه، پاک گردانیده و مصونیت بخشیده است. (4)
اگر قرآن، دارای حقایقی اصولی و محکم و نیز مسایلی متشابه (5) است که برای فهم آنها باید به منبعی الهی و آگاه به رموز وحی مراجعه کرد، اهل بیت، همان آگاهان و عالمانی هستند که مفسر قرآن و مبین احکام و پیامهای آنند. (6)
هر چند آیات قرآن، روشن و روشنگر است، ولی معنای روشنی مفاهیم قرآن، این نیست که تمامی مطالب و مفاهیم آن برای همه اندیشه ها آشکار و بی نیاز از توضیح باشد، چه، خداوند به پیامبر (ص) فرمان داده تا آیات وحی را برای مردم توضیح و تبیین کند. (7)
با این بیان، اهل بیت از آن جهت، قرین قرآن و جدایی ناپذیر از آن معرفی شده اند که پس از رسول خدا (ص) به تبیین مفاهیم وحی و حقایق قرآن، برای توده ها بپردازند و این توان و شایستگی در همه اهل بیت رسالت (معصومین علیهم السلام) بوده است.چنانکه علی (ع) به سینه اش اشاره می کرد و می گفت: در اینجا دانشهای فراوانی است که کاش شاگردان شایسته ای می یافتم و این حقایق را بدانها می آموختم. (8)
آن چه پس از وفات رسول اسلام (ص) برای جامعه اسلامی و خاندان پیامبر (ص)، رخ نمود هرگز به آنان، مجال نداد تا آن گونه که می خواستند و می بایست، به نشر معارف قرآنی بپردازند .
جریانهای سیاسی حاکم بر جامعه، پس از رحلت رسول خدا (ص)، سبب تفکیک قرآن از عترت در باور و اندیشه بخش عظیمی از مردم شد.قرآن بظاهر محور نظام دستوری دین و حکومت گردید، ولی چون نیازمند مفسر و مبین بود، باعث شد تا میدان تفسیر و تأویل بشدت گسترش یابد و چهره هایی در محافل علمی و دینی مطرح شدند که هرگز آیه ای در تطهیر آنان نازل نشده و سفارشی از ناحیه رسول خدا در تمسک به آنان نرسیده بود.از سوی دیگر، کسانی چون علی بن ابی طالب (ع) که با صدای رسا فریاد بر می آورد: سلونی قبل از تفقدونی، یعنی هر چه می خواهید از من بپرسید، قبل از این که مرا از دست بدهید، مهجور وناشناخته ماندند.
حسن بن علی (ع)، از سوی حکومت معاویه، تحت شدیدترین فشارهای روحی و اجتماعی قرار داشت و هرگز به او فرصت نشر معارف واقعی داده نشد.
حسین بن علی (ع) تحت فشار قرار گرفت که حکومت ضد دینی و ضد بشری یزید را بپذیرد و از آنجا که پذیرش حکومت وی را مایه نابودی اساس شریعت می دانست، از آن اجتناب کرد و در این راه به شهادت رسید.
بنی امیه بر جان و مال و ناموس و دین مردم مسلط شدند.و زمینه چنان شد که فردی چون زین العابدین ناگزیر، معارف حقه را در قالب دعا و نیایش اظهار می کرد.در این میان، در عصر امام باقر (ع)، شرایط سیاسی جامعه به گونه ای تغییر یافت که آن حضرت توانست، مجمعی علمی تشکیل داده، به تعلیم و تربیت مردانی دانشمند و متعهد به ارزشهای شریعت بپردازد.
این است که وقتی صفحات تاریخ صدر اسلام مرور شود، در زندگی علمی امام باقر (ع) نام بسیاری از شاگردان آن حضرت و شخصیتهای ممتاز علمی جهان اسلام جلب نظر می کند.
با این همه، نباید تصور کرد که امام باقر (ع) آسوده و ایمن از محدودیتها و ممنوعیتهایی بوده است که حکومتها برای اهل بیت (ع) فراهم می آورده اند، بلکه بی تردید، جو حاکم بر زندگی امام باقر (ع) به شدت جو تقیه بوده است، زیرا با فرهنگ خاصی که در نتیجه حکومتهای ناصالح بر جامعه حاکم شده بود، کنار نهادن تقیه به منزله دست کشیدن از فعالیت علمی و دور ماندن از ترویج معارف اصولی دین بشمار می رفت.
باری، شرایط زمان، برای امام باقر (ع) و نیز امام صادق (ع) زمینه ای را فراهم آورد که سایر ائمه (ع) هرگز برایشان آماده نشد.آن شرایط مساعد، معلول سستی پایه های حکومت امویان بود.بحرانهای درونی نظام سیاسی در آن عصر، به حاکمان مجال نمی داد تا بر خاندان رسالت مانند حاکمان پیشین، فشار آورند و ایشان را منزوی سازند.بی تردید اگر همین زمینه برای هر یک از امامان (ع) فراهم می آمد، آنان قادر به تأسیس حوزه های بزرگ درسی بودند و عالمان و فقیهان بیشتری را پرورش می دادند.این زمینه مساعد، سبب شد تا امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بیشترین آرای فقهی، تفسیری و اخلاقی را در کتب فقهی و حدیثی از خویش بر جای گذارند.
این چنین است که فردی چون محمد بن مسلم می تواند سی هزار حدیث از امام باقر (ع) (9) نقل کند.و شخصیتی چون جابر جعفی هفتاد هزار حدیث. (10)
در نزد عالمان امامیه، فقیه ترین فقیهان صدر اسلام شش نفرند که همه آنان از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بوده اند.آنان عبارتند از: زرارة بن اعین، معروف بن خربوذ المکی، ابو بصیر الاسدی، فضیل بن یسار، محمد بن مسلم الطائفی و برید بن معاویة العجلی . (11)
شیخ الطائفة، ابو جعفر محمد بن حسن طوسی در کتاب رجال خویش، اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) را که از آن حضرت نقل حدیث کرده اند 462 مرد و دو زن دانسته است.
در میان اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) برخی از نظر اعتبار و وثاقت مورد اتفاق اهل سنت و امامیه اند، و دسته ای به دلیل گرایشهای عمیق شیعی، در دایره رجال اهل سنت قرار نگرفته، بلکه تنها مورد اعتماد امامیه می باشند.
برای ارائه نموداری فهرست گونه از شاگردان امام باقر (ع) با استفاده از چند منبع رجالی، نام گروهی از آنان را یادآور می شویم، بی این که ادعای استقصا داشته باشیم.
1 ابان بن ابی عیاش فیروز، تابعی
2 ابان بن تغلب ابو سعید البکری الجریری
3 ابراهیم بن الأزرق الکوفی
4 ابراهیم الجزیری (الجریری)
5 ابراهیم بن جمیل، برادر طربال الکوفی
6 ابراهیم بن حنان الأسدی الکوفی
7 ابراهیم بن صالح الانماطی
8 ابراهیم بن عبد الله الاحمری
9 ابراهیم بن عبید أبو غرة الانصاری
10 ابراهیم بن عمر الصنعانی الیمانی
زمامداران معاصر: 1. معاویة بن ابى سفیان (35- 60ق .). 2. یزید بن معاویه (60- 64ق .). 3. معاویة بن یزید (64- 64ق .). 4. عبداللّه بن زبیر (64- 73ق .). 5. مروان بن حکم (64- 65ق .). 6. عبدالملک بن مروان (65- 86ق .). 7. ولید بن عبدالملک (86- 96ق .). 8. سلیمان بن عبدالملک (96-99ق .). 9. عمربن عبدالعزیز (99- 101ق .). 10. یزید بن عبد الملک (101- 105ق .). 11. هشام بن عبدالملک (105- 125ق .). از مـیان خلفاى مذکور, تنها عبداللّه بن زبیر, که به مدت ده سال بر حجاز و عراق حکومت کرد, از غیر بنى امیه بود و بقیه , همگى از سلسله بنى امیه و از دو تیره فرزندان ابوسفیان و فرزندان حکم بـن عـاص بـودند و تمامى آنان جز معاویة بن یزید(معروف به معاویه ثانى ) و عمربن عبدالعزیز در اذیت و آزار اهل بیت پیامبراکرم (ص ) و امامان شیعه اتفاق داشتند.
رویدادهاى مهم
1. حضور امام محمد باقر(ع) در واقعه کربلا، در سن چهار سالگی، به همراه پدرش، امام زین العابدین(ع) در محرم سال 61 هجری. 2. شهادت امام زین العابدین(ع) ، پدر ارجمند امام محمد باقر(ع) ، در سال 95 هجری. 3. مباحثات و احتجاجات امام محمد باقر(ع) با بزرگان مذاهب و ادیان، درباره اثبات حقانیت اهل بیت(ع). 4. ضرب سکه اسلامی، برای پول رایج خلافت اسلامی، و اسقاط سکه رومی توسط عبدالملک بن مروان، در سال 76 هجری، با مشورت و یاری امام محمد باقر(ع). 5. احضار امام محمد باقر(ع) و فرزندش، امام جعفر صادق(ع) به شام از سوی هشام بن عبدالملک. 6. تأسیس پایههای اصلی حوزه علوم اهل بیت(ع) در مدینه، و تربیت شاگردان مبرز توسط امام محمد باقر(ع). 7. مسمومیت و شهادت امام محمد باقر(ع) ، درسال 114 هجری، به دست ابراهیم بن ولید بن عبدالملک، والی مدینه، به دستور خلیفه وقت، هشام بن عبدالملک. 8. به خاک سپاری بدن مطهر امام محمد باقر(ع) در قبرستان بقیع، در مدینه، در کنار قبر پدرش، امام زین العابدین(ع) و عمویش، امام حسن مجتبی(ع) ، توسط امام جعفر صادق(ع) و سایر بازماندگان.
محاجّه امام باقر با دشمن امیرالمؤمنین علیهما السلام عبدالله بن نافع که از خوارج بود مى گفت: اگر مى دانستم که در شرق و غرب زمین کسى هست که با من بحث کند و بگوید: على بن ابى طالب اهل نهروان را بحق کشت و بر آن ظلم نکرد، من سوار بر شتران پیش او مى رفتم تا با من مخاصمه کند. به او گفتند: حتى در میان اولاد على هم کسى را نمى شناسى؟! گفت: مگر در میان اولاد على عالمى وجود دارد؟! گفتند: این اولین نادانى توست که فکر مى کنى اولاد على از عالم و دانشمند خالى است. گفت: امروز عالم اولاد على کیست؟ گفتند: محمد بن على بن الحسین (ع)، عبدالله با بزرگان خوارج به مدینه آمد و از امام باقر اجازه خواست، به امام عرض کردند: عبدالله بن نافع اجازه ملاقات مى خواهد. فرمود: او با من چه کار دارد، با آن که در بامداد و شامگاه از من و پدرم بیزارى مى کند. ابوبصیر گفت :یابن رسول الله (ص) او مى گوید: اگر در شرق و غرب زمین کسى یافت بشود که بگوید: على بن ابى طالب اهل نهروان رابه نا حق نکشت من پیش او رفته و با او محاجه مى کنم. امام فرمود: براى مناظره پیش من آمده است؟ ابوبصیر گفت: آرى. امام به غلامش فرمود: بروبارش را پایین بیاور و بگو فردا به ملاقات من بیاید. عبدالله بن نافع فردا با بزرگان خوارج آمد، امام باقر صلوات الله علیه همه فرزندان مهاجر و انصار را جمع کرد و پیش آنها آمد، وجود مبارکش مانند قرص قمر نورانى بود، آن حضرت خدا را حمد و ثنا کرد و بر رسولش صلوات فرستاد و فرمود: حمد خدا را که ما را به نبوتش گرامى داشت و به ولایت مخصوص فرمود. اى فرزندان مهاجر و انصار هر که منقبتى و فضیلتى از على بن ابى طالب صلوات الله علیه مى داند بگوید. آنها بپاخاسته و آنچه مى دانستند گفتند. عبدالله بن نافع خارجى گفت: من هم این مناقب را مى دانم ولى على (نعوذ بالله) وقتى که جریان حکمین را قبول کرد کافر شد! در همین وقت روایت خیبر را خواندند که رسول الله (ص) در حق على (ع) فرمود: «لا عطین الرایة غداً رجلاً یُحبّ اللّهَ و رسولّه و یحبّه اللّهُ و رسولُه کرّارٌ غیرُ فرّار لاٍیرجع حتى یفتحَ اللّه على یدیه. (به خدا سوگند فردا پرچم را به دست کسی خواهم سپرد که او خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز او را، کسی که بر دشمن یورش می برد و از او نمی گریزد، بازنمی گردد مگر آنکه خداوند پیروزی را با دستاش محقق می سازد.) امام (ع) به عبدالله فرمود: درباره این حدیث چه مى گویى؟ گفت: راست است و شکى در آن نیست ولیکن على بعداً کافر شد (نعوذ بالله) امام فرمود: مادرت به عزایت بنشیند بگو ببینم روزى که خدا على را دوست داشت مى دانست که اهل نهروان را خواهد کشت یا نه؟ اگر بگویى: نه کافر شده اى . گفت: مى دانست. فرمود: آیا او را بر این دوست مى داشت که به طاعت عمل کند یا به معصیت او؟ گفت: نه، عمل کند به طاعت او. امام فرمود: پس برخیز در حالى که مغلوب شده اى. عبدالله برخاست و مى گفت: «حتى یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر(بقره/187)، الله اعلم حیث یجعل رسالته(انعام/124) تا رشته سپید صبح، از رشته سیاه (شب) برای شما آشکار گردد! و خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد! امام باقر علیه السلام و آخوند درباری زرارة بن اعین گوید: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشییع جنازه اى از قریش حاضر شدند، من نیز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح نیز از جمله حاضران بود، زنى در پشت جنازه ضجه مى کشید و ناله مى کرد، عطاء به آن زن گفت: ساکت شو و صدایت بلند نشود وگرنه من بر مى گردم، زن ساکت نشده، عطا برگشت. من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟ گفتم: زن ساکت نشد او نیز برگشت. حضرت فرمود: به تشییع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق دیدیم و بخاطر باطل، دست از حق برکشیدیم حق مسلمان را ادا نکرده ایم . چون نماز میت خوانده شد، ولىّ میت به امام عرض کرد: برگردید خدا شما را رحمت کند، که آمدن، شمارا ناراحت مى کند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگردید، من هم با شما کار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه بده ما با اجازه او نیامده ایم تا با اجازه او برگردیم. بلکه از این عمل خواسته ایم به اجر و فضل خدا برسیم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مى برد. ( 2 ) عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود که بنى امیه بسیار تعظیمش مى کردند، حتى در میان مردم جار مى زدند: کسى جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجیح فتوا خواهد داد، عطاء یک چشم، پهن بینى، و بسیار سیاه رنگ بود چنانکه ابن جوزى در تاریخش گفته است (مرآت العقول) یعنى ظاهرش مثل باطنش چرکین و تنفر آور بود. این گونه ناکسان بودند که خانه هاى وحى را به صورت خرابه ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسیاهى خداى خویش را ملاقات کردند. این مطلب نیز قابل دقت است که منصور خلیفه ستمگر عباسى مالک بن انس را در مکه ملاقات کرد، و از او در بسیارى از مسائل سؤالهاى و از فشارى که عامل مدینه به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: کتابى بنویس که مردم را وادار به عمل به آن کنم، تا نظام واحد شریعتى بوجود آید و همه بر یک مفتى گرد آیند، ولى به شرط آن که از على بن ابى طالب در آن کتاب چیزى نقل نکنى، مالک به شرط او عمل کرد و در «موطّأ» چیزى از على (ع) نقل نکرد. (الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555). در این کتاب که شامل هزار و هفتصد و بیست حدیث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حدیث، از ابن شهاب زهرى صد و پانزده حدیث، از ابوهریره پنجاه حدیث، از عایشه چهل و هشت حدیث و از على بن ابى طالب (ع) تنها پانزده حدیث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام حتى یک حدیث هم نقل نشده است. وصیت امام باقر علیه السلام در آخرین لحظات شیخ کلینى در کتاب کافى به سند خود از امام رضا (ع) روایت کرده است که امام باقر (ع) به هنگام احتضار فرمود: هنگامى که به درود حیات گفتم زمین را برایم بشکافید و قبرى مهیا کنید پس اگر به شما گفتند براى رسول خدا (ص) لحد بوده است، تصدیق کنید. نگارنده: این فرمایش بدان دلیل بوده است که امام باقر (ع) شکافتن زمین را از برخى جهات بهتر مى دانسته اگر چه فضیلت لحد بالاتر بوده است. کلینى به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: پدرم هر آنچه از کتب و سلاح و آثار و امانات انبیاء در نزد خود داشت، به من به ودیعت سپرد. پس چون لحظه وفاتش فرارسید به من گفت: چهار شاهد فرابخوان. من چهار تن از قریش را دعوت کردم که یکى از آنان نافع مولاى عبد الله بن عمر بود. پس به من فرمود: «بنویس این چیزى است که یعقوب فرزندانش را بدان وصیت کرد که اى فرزندانم خداوند دین را براى شما برگزید، پس نمیرید مگر آنکه تسلیم رضاى خداوند باشید. »و وصیت کرد محمد بن على به جعفر بن محمد و به وى فرمان مى دهد که او را به جامه بردى که هر جمعه در آن نماز مى خواند کفن کند و عمامه اش را بر سرش بندد و قبر او را چهار گوش و با فاصله چهار انگشت از زمین بلندتر قرار دهد و در موقع دفن بندهاى کفن او را باز کند. سپس به شهود فرمود: بازگردید خداوند شما را رحمت کند!امام صادق (ع) گفت: به پدرم گفتم: اى پدر!در این وصیت چه بود که بر آن شاهد طلب کردى؟فرمود: پسرم!خوش نداشتم پس از من با تو به نزاع برخیزند به این بهانه که به تو وصیت نکرده ام و مى خواستم بدین وسیله حجت و دلیلى براى تو قرار داده باشم. در حقیقت امام (ع) مى خواست به این وسیله همگان بدانند که جعفر بن محمد (ع) ، وصى و جانشین و امام بعد از اوست. کلینى در کافى به سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: پدرم روزى در ایام بیماریش به من گفت: پسرم گروهى از قریشیان ساکن مدینه را بدینجا فراخوان تا آنها را گواه بگیرم. من نیز چنین کردم. پس امام در حضور آنان به من فرمود: اى جعفر هنگامى که من دنیا را وداع گفتم مرا بشوى و کفن کن و قبرم را چهار انگشت بالاتر از زمین قرار ده و بر آن آب بپاش. چون گواهان رفتند به پدرم عرض کردم: اگر مرا (در خلوت هم) به این کارها امر مى کردى، انجام مى دادم. چرا درخواستى تا عده اى را به عنوان شاهد به نزدت بیاورم؟ فرمود: پسرم مى خواستم با تو نزاع نکنند. (یعنى در امامت و خلافت از پس من با تو نزاع نکنند و بدانند که تو وصى منى) . کلینى در کافى به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: پدرم در وصیتش نوشته بود که وى را در سه جامه کفن کنم. یکى رداى جمره اى او بود که در روز جمعه با آن نماز مى خواند و دو پیراهن دیگر. پس به وى عرض کردم: چرا اینها را مى نویسى؟فرمود: مى ترسم مردم با تو از در نزاع وارد شوند و بگویند او را در چهار یا پنج جامه کفن کن اما تو به گفتار آنان راه مرو. عمامه خودم را بر سرم بند و البته عمامه را جزو کفن محسوب مکن بلکه عمامه از چیزهایى است که بدن را به آن مى پوشانند. شیخ کلینى در کافى به سند خود نقل کرده است که امام باقر (ع) وصیت کرد که هشتصد درهم براى برگزارى مراسم سوگوارى او اختصاص دهند و این کار را از سنت مى دانست. زیرا پیامبر مى فرمود: براى خاندان جعفر طعامى فراهم آرید، آنان نیز به وصیتش عمل کردند.
|